مهدی اخوان ثالث(م.امید)


چون پرده حرير بلندي
خوابيده مخمل شب تاريك مقل شب
آيينه سياهش چون آينه عميق
سقف رفيع گنبد بشكوهش
لبريز از خموشي و ز خويش لب به لب
امشب به ياد مخمل زلف نجيب تو
شب را چو گربه اي كه بخوابد به دامنم من ناز ميكنم
چون مشتري درخشان چون زهره آشنا
امشب دگر به نام صدا ميزنم تو را
نام تو را به هر كه رسد مي دهم نشان
آنجا نگاه كن
نام تو را به شادي آواز ميكنم
امشب به سوي قدس اهورايي پرواز ميكنم



مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث،از برجسته ترین شاعران معاصر ایران، متخلص به م امید، در سال 1307 در توسنو ( مشهد) به دنیا آمد و چهارم شهریور سال 1369 در تهران درگذشت.
وی در سال 1326از هنرستان صنعتی دیپلم آهنگری گرفت و در سال 1327 به تهران آمد و معلمشد. در دهه سی شمسی وارد مبارزات سیاسی شد و به زندان افتاد.
مهدی اخوان ثالث نخستین دفتر شعرش را با عنوان ارغنون در سال 1330 منتشر کرد.

من نه سبک شناس هستم نه ناقد .... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خود برداشت داشته ام.... شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم...

مهدی اخوان ثالث

اگرچه اخوان دردهه بیست فعالیت شعری خود را آغاز کرد، اما تا زمان انتشار سومین دفترشعرش، زمستان، در سال 1336، در محافل ادبی آن روزگار شهرت چندانی نداشت.
مهارت اخوان درشعر حماسی است. او درونمایه های حماسی را در شعرش به کار می گیرد و جنبه هایی از این درونمایه ها را به استعاره و نماد مزین می کند.
به گفته برخی ازمنتقدان، تصویری که از م . امید در ذهن بسیاری به جا مانده این است که اواز نظر شعری به نوعی نبوت و پیام آوری روی آورده و از نظر عقیدتی آمیزه ایاز تاریخ ایران باستان و آراء عدالت خواهانه پدید آورده است و در این راهگاه ایران دوستی او جنبه نژاد پرستانه پیدا کرده است.
اما اخوان این موضوع را قبول نداشت و در این باره گفته است: "من به گذشته و تاریخ ایران نظر دارم. من عقده عدالت دارم، هر کس قافیه را می شناسد، عقده عدالت دارد،قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است.... گهگاه فریادی و خشمی نیزداشته ام."

اخوان از نگاه دیگران
جمال میرصادقی،داستان نویس و منتقد ادبی در باره اخوان گفته است: من اخوان را از آخرشاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهان بینی و بینشی تازه به من داد و باعث شدکه نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی ودرونی من بود.

هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آوردکه خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت
نادر نادرپور

نادر نادر پور،شاعر معاصر ایران که در سال های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعراو آشنا شد معتقد است که هنر م . امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی وسوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در همنسلان او و نسل های بعد گذاشت.
نادرپور گفته است: "شعر او یکی ازسرچشمه های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهماست. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه ای ایجادکرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامینخاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر می گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشاراز سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیلدر او هم تاثیری از گذشته می توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگرانیعنی در نسل بعدی می توان مشاهده کرد."
اما خود اخوان زمانی گفت نه درصدد خلق سبک تازه ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اشپیروی کرده : "من نه سبک شناس هستم نه ناقد ... من هم از کار نیما الهامگرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته ام که می کوشم اعصابو رگ و ریشه های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچهمربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهمیا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم...."

ارد بزرگ متفکر واندیشمند برجسته کشورمان می گوید: مهدی اخوان ثالث سراینده میهن پرستی بودکه در دل ایرانیان آشیانه داشت روانش شاد .
هوشنگ گلشیری،نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می داند از تبار خیام بازبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می گوید تعلق خاطراخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع وتکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعاتالنظیر و جناس و غیره.
اسماعیل خویی :اخوان از ادب سنتی خراسان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفته است وآشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبانرا به راستی از آن خود کرده است.
تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم درالتزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم درتبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره
هوشنگ گلشیری





غلامحسین یوسفیدر کتاب چشمه روشن می گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصرخود را از خلال اسطوره ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده است.
شعر زمستان در دیماه 1334 سروده شده است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی وتاریکی فضای پس از 28 مرداد 1332 است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی رااحساس می کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز درجان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز می کند:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید نتواند،
که ره تاریک و لغزان است.
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است.

علاوه بر زمستانو ارغنون، از آخر شاهنامه، از این اوستا و در حیاط کوچک پاییز در زندان میتوان به عنوان دیگر آثار مهدی اخوان ثالث یاد کرد.
م . امید پس ازانقلاب مجموعه تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم را منتشر کرد. آرامگاه م .امید در توس، در کنار آرامگاه فردوسی است، شاعری که به او ارادت خاصی میورزید


سال هایی چند پساز کودتای 28 مرداد سال 1332 هجری ی شمسی ، مهدی اخوان ثالث ، شاعر روزهایخسته گی و درد ، خود را مزدشتی خواند . او اعلام کرد زردشت و مزدک را دردل و دنیای خویش آشتی داده و بر حاصل این آشتی پیام های بودا و مانی رانیز افزوده است
پناه به مزدشت واکنش مردی تنها به زمانهای پر جور وزخم بود؛ واکنش مردی که مزدکهای زمانهاش را عارف میخواست؛ مانیهایزمانهاش را عادل. پیامبرانی که پیشازآنکه شمشیر در راه عشق کشند،آنچه در سر دارند بنهند، آنچه در کف دارند بدهند و آنچه بر آنها آیدنجهند. مهدی اخوانثالث نیکپنداریی زردشت، عدالت­جوییی مزدک وبینیازیی مانی را یکجا می خواست. بازگشت او به سوی شرفِ طبیعی و خانهیپدری نشان نیاز به جهانی دیگر بود؛ نیاز به سروریی نیکانی رسته از بندِهرچه هست. افلاطون گفته بود مدینهی فاضله آن جا است که مردان خوب حکممیرانند و مهدی اخوان ثالث همهی خوب­ها را گردآورده بود تا مدینهیفاضلهای در دل برپا کند که جهان را امید رستگاری نبود.
واکنش مهدیاخوان ثالث به جهان، واکنش انسانی بود که از بدعهدیی رؤیافروشان زخمهابه دل و شانه داشت؛ از بدعهدیی رؤیافروشانی که رؤیاهای بزرگ را به برگِامانی فروخته بودند و از صدایشان هیچ نمانده بود، مگر آه حسرتی که از گلویدرراهماندهگان برمیخواست. مهدی اخوانثالث طراوت مدینهی فاضلهیدلاش را پادزهر اندوه بدعهدیها میخواست. تاریخ اما در بدهیبتترینلحظههایش، چنان در شعر او نشسته بود، که از حاکمان مدینهی فاضلهیدلاش نیز کاری برنیامد.

2
بخش عمدهی شعرفارسی در سالهای 1320تا 1357هجریی شمسی را میتوان واقعیتِ مستحیل درترفندهای شاعرانه خواند؛ تصویرکنندهی مراحل گوناگون یک نبرد در مقابلقدرت حاکم. در این دوران همهی تشبیهها، استعارهها، نمادها، تغییراتدستوری، همهی هنجارشکنیها و قاعدهافزاییها (2) در خدمت شعر بیانبهکار گرفته شد؛ بیان چهگونهگی، چرایی و چهبایدیی جهانی که حضورقدرتمندان را خوش نمیداشت. شعر بیان در تقابل با قدرت و بر مبنای باوربه ارزشی همهگانی سروده میشد. در این نوع شعر، حسرت، ستایش و یا مرثیهتنها موقعیت اردوی خیر در مقابل قدرت را استعاری میکرد؛ موقعیت آرزو درمقابل نظم سیاسی را.
فضای حاکم بر شعرفارسی در فاصلهی سالهای 1320 تا 1357 را در قامتِ چهار واژه یا عبارت میتوان بازخواند: بشارت، یأس، سرگردانی و ستایش قهرمانان. سقوط رضاخان واطمینان به توان انسان برای برپاییی جهانی دیگر در فاصلهی سالها 1320تا1332 شعر بشارت را ساخته است؛ کودتای 28مرداد ماه سال 1332 و باور به مرگهمیشه ی حماسه سازان در فاصله ی سال های 1332 تا 1341 شعر یأس را آفریدهاست ؛ ظهور دوباره ی مبارزان در صحنه و باور به کورسویی دیگر ، در فاصله یسال های 1341 تا 1349 شعر سرگردانی را ساخته است ؛ نبرد سیاهکل و شگفتی ازتوان ایثار انسان در فاصله ی سال های 1349 تا 1357 شعر حماسی را آفریدهاست . دمی به صدای مهدی اخوان ثالث در همه ی این سال ها گوش فرا دهیم ؛ بهصدای یأس و خسته گی .
3
سال های 1320 تا1332 ، سالهای گریز رضاخان، پایان جنگ جهانیی دوم، ورود و خروجبیگانهگان، فرارروییی احزاب سیاسی و نبرد مستمر برای کسب قدرت بود. امابیش از همهی اینها، سالهای تولد رؤیاهای مردمی بود که پس از خوابیشانزده ساله چشم میمالیدند و در جستوجوی غبار سمضربههای مرکب سواررهایی به هر سو نظر میکردند. بقایای گروه پنجاهوسه نفر خاک زندان را ازشانه های خود تکانده و حزب توده را بنیان گذاشته بودند. محمد مصدق خشممردم از جور تاریخیی بیگانهگان را نمادین میکرد. افسران خراسان شتاببرای پیروزی را تجسم میبخشیدند. جنبشهای کارگری رؤیای جهانی خالی ازطبقات را در سر میپروردند. و هیچکس جز به رؤیاها نمیاندیشید.
در آن سال­هاباور به تولد روزی دیگر، ایمان به توان خویش و حس بهبازیگرفته شدن درصحنهی سیاسی، همهی ذهنیت مردمی را میساخت که به تغییر تقدیر خویش چشمامید داشتند. آن سالها، روزگار شوق و خیال معصومانه بود و جهان شعر فارسیهرگز نتوانست از خضوع در مقابل وسعت این شوق و خیال شانه خالی کند.
در آن سال­هاهوشنگ ابتهاج با نگاه به همسایهی شمالی که تبلور همهی نیکبختیهایسترگ شمرده می شد، چنین سرود: "در نهفت پردة شب دختر خورشیدنرم میبافددامن رقاصة صبح طلایی را". سیاوش کسرایی جان شاعر فردا را تصویر کرد؛شاعری که اندوه را خاطرهای دور میانگارد. یقین او به تولد سرایندهای کهبر شعرهایش عطر گل نارنج مینشیند، بی خدشه بود: "پس از من شاعری آیدکهمی خندند اشعارشکه می بویند آواهای خودرویش چون عطر سایه دار و دیرمانیک گل نارنج".
مهدی اخوانثالث نیز محوِ روزگارش بود. او در سال 1328امید پیروزیی رنجبران را پای کوبید: "عاقبت حال جهان طور دگر خواهدشدزبر و زیر یقین زیر و زبر خواهد شد... گوید امید سر از بادة پیروزیگرمرنجبر مظهر آمال بشر خواهد شد". در آن سالها، مهدی اخوانثالث طراحطرحی دیگر بود؛ مایل به برافکندن بنیان جهان: "برخیزم و طرح دیگر اندازمبنیاد سپهر را براندازم...هر جا که روم، سرود آزادیچون قافیه مکرراندازم". جان پراندوه و دیرباور او اما بسیار پیش از دیگران به استقبالروزهای بد رفت. در پشت همهی فریادها و شعارها مردمی ایستاده بودند کهرخوتشان دیرپا بود و آرزوهایشان به لقمه نانی خریدنی: "ملت گاهی بخواب،گاهی بیدارو آبروی خود نهاده در گرو نان...گاه گرفتار جلوه های دروغینگاهبکف، پتک و داس، سرکش و غصبان". تردید در دل مهدی اخوان ثالث جوانه زدهبود؛ تردید به معبر آرزوها:"دیگر بگو کدام خدا را کنم سجود؟یا شیوة کدامپیمبر برم بکار". مهر زردشت و مزدک و مانی و بودا باید همان روزها به دلاو نشسته باشد.

4
سرانجام آنروزفرا رسید. 28 مرداد ماه سال 1332 تنها روز سقوط حکومت محمدمصدق و پیروزیییاران شعبان جعفری نبود. تنها روز به بارنشستن"خیانتها" یا خطاهای حزبتوده، تنها حاصل محافظهکاری یا ناتوانیی"حکومت ملی" در شناخت تضادهایجهانی، تنها روز بازگشت محمدرضاشاه به تخت سلطنت، تنها روز سخنرانییفلسفی در فواید وجود شاهان نبود. 28 مرداد ماه روز پایان یک باور بود. روزتجسم بدعهدیی مردم، روز در نور آمدن تزلزل رهبران، روز از سکه افتادناطمینان به خویش و به دیگری بود. آخرین فریادهای کسانی که فاصلهی هستی ونیستیشان آبی بود که خونها را از سنگ فرشها می شست، دیگر آبستن هیچرؤیایی نبود. گویی آنها تنها به خاک می افتادند تا کسب مخفیانهیقاریهای مسلول را رونق ببخشند.
هیچ کس نمی دانددر آن روز نخست چه کسی تنهایی و ترس را احساس کرد؛ نخست چه کسی یاردیروزی را به انگشت به گزمهها نشان داد یا زیر مشت گرفت؛ اما چهرهیرنجور مصدق در آستانهی دادگاه، دستی که کاشانی به مهربانی به پشت زاهدیزد، هجوم شرکتهای نفتیی انگلیسی- آمریکایی به ایران، کشف محل اختفایفاطمی، لورفتن سازمان افسریی حزب توده، درج تنفرنامههای رنگارنگ درروزنامهها و حتا تصویر چهرههای پرخشم آنان که تا دم مرگ بر اعتقاد خودپایفشردند، تجلیی خود را در ناباوری و حیرت همهگانی یافت؛ ناباوری وحیرت مردمی که ناگهان خود را هیچ یافتند و تکیهگاههای خود را فروریخته.28 مردادماه سال 1332 روز آغاز یک سقوط بود؛ روز ترس و آه؛ روز کوچک شدنِآدمی.
اوج شعر مهدیاخوان ثالث در چنین روزگاری نطفه بست؛ شعر او تبلور فریاد کسانی بود که باکوچکی پیوند نمیتوانستند و بزرگیی دوبارهی کوچکشدهگان را نیز باورنداشتند؛ تبلور فریاد کسانی که عقربههای آرزوهایشان با چنین جهانیهمخوانی نشان نمیداد. شعر مهدی اخوان ثالث اندوه همهی جانها وهرزهگیی خاک جهان را پشتوانه داشت. او به هیچ چراغی دل نبست؛ نه چراغی ونه سواری. پهنهی برآمده از خیال او دورتر از آن بود که دست یافتنیبنماید. مهدی اخوان ثالث از پرنده سوختهگیی بالها را باور داشت و ازانسان بیسرانجامی را. چنین بود که روزگار پس از کودتا را هیچ کس چون اونسرود.
بعد از کودتای 28مردادماه سال 1332 واژهی شب، به مثابه نماد اختناق، در شعر بسیاری نشست.نیما یوشیج به حضور شب چون کوچهگردی بیطرف شهادت داد؛ بیآنکه آن رامیرا یا مانا بینگارد: "هست شب یک شبِِ دم کرده و خاکرنگ رخ باخته است".نادر نادرپور به زردیی دلفریب نور دل بست؛ هر چند که به ناتوانیی خویشدر ستیز با حریف اعتراف کرد: "اندام من اندام شمعی واژگون استکز جنگ با شبپای تا سر غرق خون است... هر چندکه می داند که این نوراز مرگ با او دورترنیستاما در این غم نیز می سوزد که افسوساز آن آتش دیرین که در او شعلهمی زد دیگر خبر نیستدیگر اثر نیست".
اسماعیلشاهرودی در هنگامهی حضور یأسها و شکستها چشم آرزو فرو نبست: "تنها منمانده امو چله نشینی یأسها و شکستها...خرابه این تنهایی را امّابه جایخواهم گذارد...و خواهم پیمودتنگه وحشتزایی راکه در فاصله اکنونو دنیایفرداست". محمد زهری از مرگ امیدها خبر داد؛ از مرگ مردی که تاواندلبستگیهای بیسرانجاماش را پرداخته بود: "آن مرد خوش باور که با هرگریه، می گریید و با هر خنده، می­خندید... نومیدواری دشنه در قلبشفروبرده استاینک به زیر سایة غم، مرده است". مهدی اخوانثالث امّا، نهروز دیگری را انتظار میکشید و نه چون یک شاهد بیطرف به شب مینگریست. اوفتوا می داد که خاک جهان را جز سیاهی رنگ دیگری بر پیشانی نیست؛ هر چند کهگاه عاصی از ستمِ کمرشکن، اسکندری طلب میکرد و گاه خستهخاطردوست را بهسفری بیفرجام فرا میخواند.

5
نخستینمجموعهشعرِ مهدی اخوانثالث بعد از کودتای 28 مرداد ماه سال 1332 ،مجموعه شعر زمستان است . بگذشته از اشعاری که پیش از روزهای کودتا سرودهشدهاند، فضای حاکم بر این مجموعه، آمیختهای است از حس تنهایی و حسرتِروزگاران شیرین بر باد. زمستان فریادکنندهی زخمهای تازه است. رنج مهدیاخوان ثالث در این مجموعه اما، نه برخاسته از تقدیر نوع انسان، که برخاستهاز سرگذشت انسانی است که راه به خطایی معصومانه برگزیده و چون چشم گشوده،جز رهزنانی که به تاخت دور می شوند، هیچ ندیده است: "هر که آمد بار خودرا بست و رفت،ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب". زمستان روایت تقدیر انسانعصری ویژه در سرزمینی ویژه است؛ روایتِ تقدیرِ انسانی که گذشتهیبهیغمارفتهی خود را هنوز پرمعنا می­یابد. و

یأس مهدیاخوانثالث در زمستان با حیرت آمیخته است؛ یأس مردی که سوزِ زخمهایشفرصت اندیشیدن به چراییها را از او گرفته است: "هر چه بود و هر چه هست وهر چه خواهد بود،من نخواهم برد این از یاد :کآتشی بودیم که بر ما آبپاشیدند". انطباق جان و جهانِ انسانِ مجموعه شعر زمستان هنوز به فرجامنرسیده است. زمستان چشم جستوجو نبسته است: "در میکدهام؛ دگر کسی اینجانیستواندر جامم دگر نمی صهبا نیستمجروحم و مستم و عسس می­بردممردی، مددی،اهل دلی، آیا نیست"؟ پاسخ انسانِ زمستان اما، ناشنیده روشن است: مددینیست. نه مددی، نه دستی، نه کلامی: "سلامت را نمیخواهند پاسخ گفتسرها درگریبان است.... و گر دست محبت سوی کس یازی؛به اکراه آورد دست از بغلبیرون؛که سرما سخت سوزان است".

تردیدها اما هنوز به جای خویشباقی است؛ در دیار دیگری شاید برسر خستهگان سقف دیگری باشد : « بیا ایخسته خاطر دوست / ای مانند من دلکنده و غمگین !/ من اینجا بس دلم تنگ است./ بیا ره توشه برداریم ، / قدم در راه بی فرجام بگذاریم » زیر هیچ سقفیاما ، صدایی دیگر نیست ؛ ثالث پیام کرک ها را لبیک می گوید:"بده... بدبد.چه امیدی؟ چه ایمانی؟ کرک جان خوب می خوانی". مجموعه شعر زمستان تردیدیاست که به یقین میگراید، زخمی است که کهنه میشود، حیرتی است که عادتمیشود؛ زمزمهای که در غار تنهاییی انسان مکرر میشود: "چه امیدی؟ چهایمانی"؟

دومین مجموعه شعر مهدی اخوان ثالث در سالهای بعد ازکودتای 28 مرداد ماه سال 1332، آخر شاهنامه است. ثالث که در مجموعه شعرِزمستان با کرکها هم آواز شده بود، در آخر شاهنامه به جهانِ پرتناقضِخویش باز میگردد؛ به جهانی که آدمی در آن از وحشتِ سترونیی زمانه،نخبخیههای رستگاری را در روزگاران کهن میجوید:"سالها زین پیشتر مننیزخواستم کین پوستین را نو کنم بنیاد.با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدماز جگر فریاد:این مباد! آن باد!ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست". شاعر آخرشاهنامه هنوز دست به سوی یاری خیالی دراز می کند، هرچند نیک می داند که درزمانهاش شیفتهجانی نیست: "شب خامش است و خفته در انبان تنگ ویشهرپلیدِ کودنِ دون، شهر روسپی،ناشسته دست و رو.برف غبار بر همه نقش و نگاراو". و

شهرِ مهدی اخوان ثالث چونان دهشتناک است که او راهی ندارد،جز اینکه اندکاندک از زمانهی خود برگذرد و در تلخفرجامیی انسان عصرِخود، تلخفرجامیی نوعِ انسان را دریابد. هنگام که زخمها از ماندهگیسیاه میشوند، ثالث سیاهیی روزگارش را با سرنوشت ازلیی انسان پیوندمیزند. خوف حضور دقیانوس ماندهگار است: "چشم میمالیم و میگوییم: آنک،طرفه قصر زرنگارِ صبح شیرینکارهلیک بی مرگ است دقیانوس. وای، وای،افسوس". آخر شاهنامه به زخم فاجعه ناامیدانهتر مینگرد، به سرنوشتمجروحان زمانه رنگی ازلی می زند و همهی اندوه زمانه را در دل مردانی کهدرمانی نمی جویند، انبوه میکند:"قاصدک ابرهای همه عالم شب و روزدر دلممیگریند".

از این اوستا، سومین مجموعه شعرِ مهدی اخوانثالث بعد ازکودتای 28 مرداد ماه سال 1332 ، آخر شاهنامهای است که قد کشیده است.نگاهی از دور تا فاجعه پُررنگتر بهچشم بیاید. اینک اگرچه ابری چون آواربر نطع شطرنجِ رؤیایی فرودآمده است، اینک اگر چه دیری است نعش شهیدان بردست و دل مانده است، اینک اگر چه هنوز باید پرسید: "نفرین و خشم کدامین سگصرعی مستاین ظلمت غرق خون و لجن راچونین پر از هول و تشویش کرده است"؟اما چه پاسخ این سئوال، چه چراییی گستردهگیی آن ابر و چه عمق اندوهبرخاسته از حضور نعش شهیدان را باید در سرنوشت نوعِ انسان جست؛ چه اینهاهمه نمودهایی است از آن تقدیرِ ازلی که بر لوحی محفوظ نوشته شده است؛ خطیبر کتیبهای:"و رفتیم و خزان رفتیم، تا جایی که تخته سنگ آنجا بودیکی ازما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند: کسی راز مرا داندکه ازاینرو به آنرویم بگرداند." و چون کتیبه به جهد و شوق بگردد، نوشته استهمان: "کسی راز مرا داند،که از اینرو به آنرویم بگرداند".

درازاین اوستا، مهدی اخوانثالث از زمانهی خویش فاصله میگیرد تا آنراآیینهی بیفرجامیهای نوعِ انسان بینگارد. اگر زمستان از سرمایناجوانمردانه مینالد، ازاین اوستا تعبیر سرما است. اگر زمستان مرثیهایبر مرگ یاران است، از این اوستا نوحهای در سوکِ پیشانیی سیاه انسان است.اگر زمستان اندوه برخاسته از پیروزیی تن بهقدرت سپردهگان است، ازایناوستا افسوس بیمرگیی دقیانوس است؛ پژواک صدای همهی رهجویان در همهیروزها؛ صدایی در غارِ بیرستگاری: "غم دل با تو گویم، غار!بگو آیا مرادیگر امید رستگاری نیست؟صدا نالنده پاسخ داد: آری نیست".


6
سالهامی گذرند. فاصلهی سالهای 1341 تا 1349 سالهای دیگری است. محمدرضا شاهپهلوی پرچمدار انقلاب سفید میشود. سرمایهداری به روستاها سر میزند.طبقهی متوسط سر بر میآورد؛ کالاهای غربی بازار ایران را تصرف میکنند.جبههی ملی و نهضت آزادی به میدان می آیند، جلال آل احمد غرب­زدگی رامینویسد؛ جنبش اسلامی روح الله خمینی را مییابد. حسنعلی منصور ترور میشود. طیب حاج رضایی شورش پانزدهم خرداد ماه سال 1342را علمداری میکند.خلیل ملکی و یاراناش محاکمه می شوند. محمدرضاشاه در کاخ خود مورد سوءقصد قرار میگیرد. تشییع جنازهی غلامرضا تختی، صحنهی اعتراض به رژیمشاهنشاهی میشود. کانون نویسندهگان ایران پا میگیرد و اگرچه محمدرضا شاهتاج میگذارد، شاعران نیم­خیز میشوند و غبار جامه می تکانند؛ در برزخیمیان جستوجوی چشم انداز و دلی پر از اندوههای پایا. و

در آنسالها اسماعیل خویی بر خیزش خشمی گواهی می دهد که دوزخ را ویران خواهدکرد: "دیر یا زودخشمی از دوزخ خواهد گفت:"آتش". نادر نادر پور اما، ازآوازهای کهنه دلزده است: "در زیر آفتاب، صدایی نیست... غیر از صدایرهگذرانی که گاهگاه،تصنیف کهنهای را در کوچههای شهربا این دو بیت ناقصآغاز می کنند:آه ای امید غایب!آیا زمان آمدنت نیست"؟ محمود مشرف آزادتهرانی به تداوم سیاهیها شهادت می دهد؛ به بیپناهیی کودکانی کهخوابهایشان خالی است: "عروسکها را در شب تاراج کردهاند... در شهرچهرهها را در خواب کردهاند". حمید مصدق به محمود مشرف آزاد تهرانی اززبان قطرههای باران پاسخ میدهد: "و گوش کن که دیگر در شبدیگرسکوتنیستاین صدای باران است". محمدرضا شفیعیکدکنی در کنار حمید مصدقمیایستد: "امروزاز کدورت تاریک ابرها در چشم بامدادانفالی گرفتهامپیغامروشنایی باران". فریدون مشیری به پیشبینیی کدکنی اعتقادی ندارد: "کاشمیشد از میان این ستارگان کورسوی کهکشان دیگری فرار کرد". فروغ فرخزاد درطالع جهان نقش برابری میبیند: "کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازیمیآیدو سفره میاندازدونان را قسمت میکند". خسرو گلسرخی طراوت جنگل رادست نیاز دراز میکند: "جنگلای کتاب شعر درختیبا آن حروف سبز مخملیتبنویسبر چشمهای ابر بر فراز،مزارع متروک:بارانباران". منصور اوجی از اینهمهتناقض خسته است:"در دیاری کهیکی از شور میگوید، یکی از پردةبیداد...میشود آیا کسانی یافتراهشان یکراهفکرشان یکجورجادههای دوستیشاناز کجی بس دور"؟

در روزگاری چنین آشفته، مهدی اخوانثالث که ساززمانه را با آوای جان خویش همخوان نمییابد، با زبانی که در آن سماجت وپَرخاش به جای آرامش مأیوسانه و اتکاءبهنفس نشسته است، دلخوشیهایخامسرانه را هشدار میدهد. اکنون تناقضهای او تناقضهای خسته مردی استکه گاه سر در گریبان دارد و گاه میاندیشد همدلی با رهروان را باید شعریسرود؛ سرگردانی که گاه فالی میگیرد: "ز قانون عرب درمان مجو، دریاباشاراتمنجات قوم خود را من شعاری دیگر دارم...بهین آزادگر مزدشت، میوهیمزدک و زردشتکه عالم را ز پیغامش رهای دیگری دارم". او نوید میدهد که ازتنهایی و اندوه دل خواهد کند اگر یاران شهری در خور بیارایند: "دلم خواهدکه دیگر چون شما و با شما باشم ... طلسم این جنون غربتی را بشکنم شاید،ودر شهر شما از چنگ دلتنگیها رها باشم ...که تا من نیز،به دنیای شما عادتکنم، یکچندهوای شهر را با صافی پاکیزه و پاکی بپالایید".

شهرِمهدی اخوان ثالث اما، سر بلند نخواهد کرد: "چه امیدی؟ چه ایمانی؟نمیدانیمگر؟ کی کار شیطان استبرادر! دست بردار از دلم، برخیزچه امروزی؟ چهفردایی"؟ پاسخی نیست؛ تنها باد زمانه به سویی دیگر میوزد؛ چنان به شتابکه مهدی اخوان ثالث دست به تسلیم بلند میکند: "اینک بهار دیگر، شاید خبرنداری؟یا رفتن زمستان، باور دگر نداری"؟ تسلیم مهدی اخوان ثالث در مقابلمنادیان بهار اما، چندان نمیپاید. سرمازدهگان مرگ زمستان را باورندارند.

7
حملهبه پاسگاهی متروک در جنگل های انبوه سیاهکل ، تنها آزمون یک روش مبارزاتیبود . 19 بهمن ماه 1349 پایانی بود بر سال ناباوری ؛ آغازی برای آنان کهظهور " منجیان " را در طالع جهان دیده بودند . چه حضور تصویرتیربارانشدهگانِ نبرد سیاهکل بر صفحههای اول روزنامهها و چه حضورتصویر گریختهگان بر پهنهی دیوارها، جز نمادهای پایان یک دوران نبود. بهچشم آرزومندان کسانی به میدان آمده بودند که چشمهایشان پُر از"باغهایبیدار" بود. جنبش روشنفکری ـ سیاسیی ایران که سالها از ناهمخوانییسخن و عمل مدعیان رنج بُرده بود، ناگاه قهرمانانی مییافت که پریزادانیبیعیب را میمانستند؛ قهرمانانی که محک صداقتشان خاک جهان را رنگینمیکرد. حمله به پاسگاه سیاهکل کسان دیگری را به سوی جهان شعر خواند.شاعران قهرمانان خویش را یافته بودند. و
زمانهیشوقزده و حماسهساز اما در شعر مهدی اخوان ثالث پژواکی نیافت. او خستهتراز آن بود که صدایی دلمشغولاش کند؛ کوچهگردی بود که در خویش سفرمیکرد: "سحرگاهان که خاک از ماه و از مِهنم نِزم و دَمِ مهتاب میخورددلمگهوارة غمهای عالم از مشرق تا به مغرب تاب میخورد".
8
روززخم و تلخی و تنهایی گذشت و جهان به هزار راه رفت. مهدی اخوان ثالث اما،به یاد ساعتِ سقوط در میخانهی پُردود و هقهق ماند؛ که جهان به چشمگریان او جز هیچ نبود: "هیچیم و چیزی کمما نیستیم از اهل این عالم کهمیبینیداز اهل عالمهای دیگر همیعنی چه پس اهل کجا هستیماز عالم هیچیم وچیزی کم".


ماخذ : http://forum.downloadworld.ir/showthread.php?t=1421

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.