تارنگار پابپا - زندگینامه غزاله علیزاده


شاید اگر غزاله علیزاده ( GHAZALEH ALIZADEH )همچنان زنده بود و آن حادثه شوم در اردیبهشت ماه 1375 اتفاق نمی افتاد و بیماری سرطان رهایش می ساخت داستان زندگی او نیز بکلی با آنچه بسیاری تصور می کنند متفاوت بود . زندگینامه ها باید در برگیرنده سیر تحولات اصلی زندگی و همچنین فکری اشخاص باشد . آنچه در بیوگرافی این بانوی ایرانی دیده نمی شود عشق سراسر پاک او نسبت به سرزمین مادریش ایران است . او حتی در سالهای پایانی زندگی خود از ملی سازی صنعت نفت می گوید و به آن می بالد .

غزاله علیزاده به یکی از دوستانش می گوید بعید نیست پس از مرگش او را هم همچون هدایت انسانی بی دین بنامند که از فرط بی دینی و لاقیدی مرده است . و متاسفانه بسیاری از آنانی که حتی به دفاع از او بر می خیزند به درستی نمی دانند او کیست . غزاله علیزاده یک نویسنده سطحی نگر نبود او فوق العاده عمیق و روشن بین بود او روشنفکر و نویسنده ای توانا بود و عشق به سرزمین ابا و اجدادی اش بر کسی پوشیده نبود . او عاشق فردوسی و نیچه بود . دو گفتار کوتاه از زبان او را با هم می خوانیم :

[[ رفتم فرانسه. از وقتی یادم می‌آید، بی‌قرار بوده‌ام. مثل آتشی در اجاق یا هیولایی اسیر قفس. می‌رفتم لب رود «سن»، معمولاً شب‌ها. آرنج‌ها را می‌گذاشتم روی حفاظ پل‌ها و خیره می‌شدم به موج‌ها. جاذبه‌ی آب مرا می‌کشید به سمت پایین. دانشکده را به ظاهر، روی سرم می‌گذاشتم. شیطنت پشت شیطنت، درگیری با اتباع سفارت، طرفداری از نهضت‌های آزادی‌بخش، سایه‌ی «ساواک»؛ اما از درون جوشش دل، آرامش نمی‌پذیرفت. احساس غربت، در هر شرایطی تسکین‌ناپذیر بود. چه در سرزمین خودم و چه در آن سوی مرزها.

روزی گورستان «پرلاشز» (Père Lachaise ) را دور می‌زدم. از کنار بناهای یادبود گرد گرفته و تارعنکبوت بسته می‌گذشتم، تا به مزار «صادق هدایت» رسیدم. آن وقت‌ها پُر از شمع و گل بود. همان دور و بر، مزار مارسل پروست ( Marcel Proust ) را کشف کردم. تخته‌سنگی سیاه. به نظر من، ناشناخته و قدر نیافته. سنگ را لمس کردم. «باغ کومبزه و کودکی» «مارسل» را به یاد آوردم، منقلب شدم. برگشتم سر مزار «هدایت» و چند شاخه گل از خرمن گل‌های او قرض گرفتم و برای «مارسل پروست» آوردم.

راهنما، توریست‌ها را می‌چرخاند. برای «پروست» یک جمله گفت: «سال تولد و مرگ و نام کتاب». برگشتم سر آرامگاه «هدایت». معرفی نویسنده‌ی بزرگ ایران، تراژدی بود، شوخی جهان پر از وهم. راهنما برای مسافران توضیح داد: «قبر یک نویسنده‌ی عرب که در فرانسه خودکشی کرده‌است». نفرت تسکین‌ناپذیر «هدایت» را به یاد آوردم.

از خودم چه بگویم؟ بگذارید زمان قضاوت کند. در گردونه‌ی سوگ‌های طنز‌آمیز زندگی، رسیده‌ام تا اینجا، به انتظار شوخیهایی که در راه هستند، با بود و نبود انسان ...

«باز سازی ملی شدن صنعت نفت»، روزی که ایران از زیر بار استعمار اقتصادی و فرهنگی انگلستان بیرون آمد و ما صاحب اختیار ثروت‌های ملی خود شدیم. پرچم‌های انگلیس را پایین آوردند و به جای آنها پرچم ایران را گذاشتند. پیشامدی که در تمام کشورهای جهان سوم، یگانه بود. در برابر این بازسازی، واکنش ما چه خواهد بود؟

مجلس شورای ملی آتش گرفت اما همه از قیمت دلار و طلا حرف زدند، یا به دعوای کوچک محفلی سرگرم شدند. ما طوری رفتار می‌کنیم که انگار هیچ گذشته‌ای نداریم. هر روز متولد می‌شویم، هر شب می‌میریم. تغییر طبیعی‌ است اما تا این حد سر به بیماری می‌زند.

***

«خلیفه عبدالرحمن در زندگی فقط چهارده روز خوشبخت بود، من همین‌قدر هم خوشبختی به خودم ندیدم». ]]


غزاله علیزاده در اوج بلوغ فکری خویش از میان ما رفت . ارد بزرگ ( OROD BOZORG ) متفکر و اندیشمند برجسته می گوید :

[ راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد . پرسش آن که :
آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟
و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟
این پرسش ها را که پاسخ گفتیم ! آزادی در ما بارور می شود .
وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ]

غزاله علیزاده ۲۷ بهمن ۱۳۲۵ در مشهد زاده شد . در مدرسه گاه با بازیگوشی‌ها و شجاعت‌هایش دیگران را نگران می‌کرد اما شاگرد زرنگی نیز بود. از جوانی به گیاه‌خواری روی آورد. به خواست مادرش در رشته حقوق وارد دانشگاه تهران شد و با مدرک لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، برای تحصیل در رشتهٔ فلسفه و سینما در دانشگاه سوربن به فرانسه رفت. در واقع ابتدا برای دکترای حقوق به پاریس رفت ولی با زحمت زیاد رشته‌اش را به فلسفه اشراق تغییر داد و قصد داشت پایان‌نامه‌اش را درباره مولوی بنویسید، که با مرگ ناگهانی پدرش آن را نیمه‌کاره رها کرد .

نویسندگی خود را از دههٔ ۱۳۴۰ و با چاپ داستان‌های خود در مشهد آغاز کرد . تنها یادگار او و همسرش بیژن الهی ( BIJAN ELAHI ) دختریست به نامه سلمی ( SALMI ELAHI ) که در فرانسه تحصیل می کند .
غزاله علیزاده از بیماری سرطان رنج می‌بُرد ، او را در ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۷۵ در روستای جواهرده رامسر روستائیان بر درختی حلق‌آویز دیدند . گفته می شود او خودکشی کرده است و به این شکل داستان زندگی یکی از مهمترین بانوان نویسنده ایرانی پایان می یابد .

ماخذ : http://pabepa.tdblog.ir/post373.php



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.