فرزانه شیدا ، شاعر و سرآینده معاصر ایران بیش از سی سال است که شعر می سراید او متولد سال 1340 می باشد بیست سال است که در کشور سرد نروژ زندگی می کند آب و هوای بد نروژ برای سلامتی او مشکلاتی آفریده اما او در وادی اندیشه نخبگان و شعر بسیار پر تلاش است . چهار سال است که بر روی نوشته های حکمت آموز ارد بزرگ (Orod Bozorg) اندیشمند برجسته کشورمان در حال بررسی و پژوهش است او در آغاز با گردآوری کتاب سخنان ماندگار ارد بزرگ (آذر ماه 1384 ) و پس از آن کتابهای ذرات طلایی توجه بسیاری از علاقمندان به سخنان پندآموز و نصایح مشاهیر را به خود جلب نمود او هم اکنون در حال گردآوری و انتشار بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ است .
اشعار فرازنه شیدا بسیار روان ، ساده و دلنشین هستند . باید به او لقب " سرآینده اندیشمند " را داد چرا که هم در وادی اندیشه تلاش می کند و هم طبعی بسیار لطیف و حیرت انگیز دارد .
برای این شاعر و سرآینده سخت کوش کشورمان آرزوی توفیق هر چه بیشتر می کنیم .
و چند شعر از او :
میروم
میروم با گریه ها دریا بسازم
در قمار عشق تو جانم ببازم
میروم سیر ازهمهعمر وجوانی
بی تو باید تا ابد در غم گدُازم
میروم ویران کنم این سرنوشتم
تا دگر با بی وفائی ها نسازم
!!!
میروم در هجر تو... تنهای تنها
من چگونه با غم هجرت بسازم؟
میروم تنها بمیرم در غم ء دل
اینچنین پنهان کنم درد و نیازم
میروم آواز خوانان د دل ء شب
تا که در صحرا نوای غم نوازم
میروم با عشق تو صحرا به صحرا
با خد ا گویم فقط از درد و رازم
میروم سوی خدا زیرا که منهم
بندهء غمگین آن بند ه نوازم
میروم شاید بگیر د دست ما را
ا و فقط آگه بّود از سوز وسازم
میروم ویران کنم این زندگی را
تا امیدم را به نومیدی نبازم
میروم رنجیده از نیش رفیقان
من وفای این رفیقان را بنازم**
!! **
میروم یا جان دهم در راه عشقت
یا بدیدارت رسم ای دلنوازم
!!!
میروم اما وفادارم به عشقت
در جهان تنها توئی محبوب نازم
سروده : فرزانه شیدا
سی ویک فروردین ماه 1361
آزادی
در خیالی به بلندای امید
حیله ای بود و فریب
رفتن و جستن آن نام سپید
که به چشم منو تو
یک کبوتر شد و بر بام پرید
شرح آزادی انسان افسوس
در همه شهر و دیار
از سر بستن پرهائی بود
که ز قلب منو تو می ر وئید
دل ما زندانی ست
بر دل عاشق ما بالی نیست
دست ویران گر این عصر جدید
بندها بر دل عشاق کشید
روح آزادهء ما رفت بباد
آدمی بی دل و بی عشق دریغ
همه آن رشتهء پیوند برید
قرن آزادی انسان افسوس
عشق را از همه دلها دزدید
ما به بیگانه شدن خو کردیم
روح ما در خود و در خویش خزید
و جدا بودن ما
تا به بیگانگی مادر و فرزند رسید
و کنون آزادیم
آه آری آزاد
تا در این قرن تمدن همگی
یکه باشیم و غریب
و هر آن دل که پری باز نمود
یا که در عشق طپید
قفسی بیش ندید
بی خبر زآنکه رهائی به دلی ست
که غم خویش نداشت
غرقه در خویش نبود
از من خویش رهید
و به آن گلشن پیوند ز عشق
همچو خورشید دمید
سبزی عاطفه را رنگی داد
به سحرگاه محبت تابید
تا به همراه دل عاشق ما
به همان گرمی دیروز رسید
به همان شعله ی عشق
و به آن پیوندی ، که به آئین وجود
معنی بودن داد
و دگر باره به عشق
گرمی و لذت هستی بخشید
فرزانه شیدا 1383 سوم تیرماه
؛به شیدائی: کسی ؛؛فرزانه ات ؛؛نیست؛
دل شکستن هنر نمی باشد تا توانی دلی بدست آور
برودیگر مرا حرفی بلب نیست
دلم میمیرد اما بر تو تب نیست!
برو کین ساحل ما موج غمهاست
مرا طوفان غم در سینه برپاست
برو... حتی نمیگویم که بازآ
نمیجویم ترا ...دیگر بفردا...
برو دیگر نمیگیرم نشانت
زخاطر میبرم آن دیدگانت
مرا از اوج عشق وشور وشادی
فرو بردی به قعرنامرادی
مرا از آن بلندای محبت
رساندی تا سیاهی های محنت
کنون همچون غریقی کنج ساحل
فتادم از غمت غمگین وبیدل
مرا این عاشقی تا غم کشانده
ولی حرفی دگر بر لب نمانده!
اگر این تک نفس هم بی تو سرشد
بدان عشق توهم از سر بدر شد
کنون دیگر برو حرفی مرا نیست!
خدای ما ...زقلب ما جدا نیست
خود او درمان کند اندوه دل را
اگرچه مانده ام غمگین وتنها!
چو نومیدی بدیدم از تو هم نیز
دگر صبرم شده از غصه لبریز
برو دیگر نمیخواهم بمانی
ولی باید فقط اینرا بدانی:
کسی هرگز چو من دیوانه ات نیست
به ؛ شیدائی؛ کسی ؛فرزانه ات ؛ نیست!
برو با قلب ما هم بی وفا باش
توهم چون دیگران جور وجفا باش
برو این زندگی را جستجو کن
تمام زندگی را زیر ورو کن
برو از کف بده این قلب ما را
نمی یابی چومن دیگر بدنیا
کنون با قلب ویران همنشینم
دگر با هجر تو "خلوت نشینم "
ترا از سوز قلبم با خبر نیست
ولی دل را شکستن هم هنر نیست!
بروکس همچومن دیوانه ات نیست؛
به شیدائی: کسی ؛؛فرزانه ات ؛؛نیست؛
۱۳ فروردین ۱۳۸۷/۱۹ آپریل۲۰۰۸
سروده فـــرزانه شـــیدا
منبع اشعار : http://javedane-ha.blogspot.com
ماخذ : http://dyar.mastertopforum.com/-vt1844.html
اشعار فرازنه شیدا بسیار روان ، ساده و دلنشین هستند . باید به او لقب " سرآینده اندیشمند " را داد چرا که هم در وادی اندیشه تلاش می کند و هم طبعی بسیار لطیف و حیرت انگیز دارد .
برای این شاعر و سرآینده سخت کوش کشورمان آرزوی توفیق هر چه بیشتر می کنیم .
و چند شعر از او :
میروم
میروم با گریه ها دریا بسازم
در قمار عشق تو جانم ببازم
میروم سیر ازهمهعمر وجوانی
بی تو باید تا ابد در غم گدُازم
میروم ویران کنم این سرنوشتم
تا دگر با بی وفائی ها نسازم
!!!
میروم در هجر تو... تنهای تنها
من چگونه با غم هجرت بسازم؟
میروم تنها بمیرم در غم ء دل
اینچنین پنهان کنم درد و نیازم
میروم آواز خوانان د دل ء شب
تا که در صحرا نوای غم نوازم
میروم با عشق تو صحرا به صحرا
با خد ا گویم فقط از درد و رازم
میروم سوی خدا زیرا که منهم
بندهء غمگین آن بند ه نوازم
میروم شاید بگیر د دست ما را
ا و فقط آگه بّود از سوز وسازم
میروم ویران کنم این زندگی را
تا امیدم را به نومیدی نبازم
میروم رنجیده از نیش رفیقان
من وفای این رفیقان را بنازم**
!! **
میروم یا جان دهم در راه عشقت
یا بدیدارت رسم ای دلنوازم
!!!
میروم اما وفادارم به عشقت
در جهان تنها توئی محبوب نازم
سروده : فرزانه شیدا
سی ویک فروردین ماه 1361
آزادی
در خیالی به بلندای امید
حیله ای بود و فریب
رفتن و جستن آن نام سپید
که به چشم منو تو
یک کبوتر شد و بر بام پرید
شرح آزادی انسان افسوس
در همه شهر و دیار
از سر بستن پرهائی بود
که ز قلب منو تو می ر وئید
دل ما زندانی ست
بر دل عاشق ما بالی نیست
دست ویران گر این عصر جدید
بندها بر دل عشاق کشید
روح آزادهء ما رفت بباد
آدمی بی دل و بی عشق دریغ
همه آن رشتهء پیوند برید
قرن آزادی انسان افسوس
عشق را از همه دلها دزدید
ما به بیگانه شدن خو کردیم
روح ما در خود و در خویش خزید
و جدا بودن ما
تا به بیگانگی مادر و فرزند رسید
و کنون آزادیم
آه آری آزاد
تا در این قرن تمدن همگی
یکه باشیم و غریب
و هر آن دل که پری باز نمود
یا که در عشق طپید
قفسی بیش ندید
بی خبر زآنکه رهائی به دلی ست
که غم خویش نداشت
غرقه در خویش نبود
از من خویش رهید
و به آن گلشن پیوند ز عشق
همچو خورشید دمید
سبزی عاطفه را رنگی داد
به سحرگاه محبت تابید
تا به همراه دل عاشق ما
به همان گرمی دیروز رسید
به همان شعله ی عشق
و به آن پیوندی ، که به آئین وجود
معنی بودن داد
و دگر باره به عشق
گرمی و لذت هستی بخشید
فرزانه شیدا 1383 سوم تیرماه
؛به شیدائی: کسی ؛؛فرزانه ات ؛؛نیست؛
دل شکستن هنر نمی باشد تا توانی دلی بدست آور
برودیگر مرا حرفی بلب نیست
دلم میمیرد اما بر تو تب نیست!
برو کین ساحل ما موج غمهاست
مرا طوفان غم در سینه برپاست
برو... حتی نمیگویم که بازآ
نمیجویم ترا ...دیگر بفردا...
برو دیگر نمیگیرم نشانت
زخاطر میبرم آن دیدگانت
مرا از اوج عشق وشور وشادی
فرو بردی به قعرنامرادی
مرا از آن بلندای محبت
رساندی تا سیاهی های محنت
کنون همچون غریقی کنج ساحل
فتادم از غمت غمگین وبیدل
مرا این عاشقی تا غم کشانده
ولی حرفی دگر بر لب نمانده!
اگر این تک نفس هم بی تو سرشد
بدان عشق توهم از سر بدر شد
کنون دیگر برو حرفی مرا نیست!
خدای ما ...زقلب ما جدا نیست
خود او درمان کند اندوه دل را
اگرچه مانده ام غمگین وتنها!
چو نومیدی بدیدم از تو هم نیز
دگر صبرم شده از غصه لبریز
برو دیگر نمیخواهم بمانی
ولی باید فقط اینرا بدانی:
کسی هرگز چو من دیوانه ات نیست
به ؛ شیدائی؛ کسی ؛فرزانه ات ؛ نیست!
برو با قلب ما هم بی وفا باش
توهم چون دیگران جور وجفا باش
برو این زندگی را جستجو کن
تمام زندگی را زیر ورو کن
برو از کف بده این قلب ما را
نمی یابی چومن دیگر بدنیا
کنون با قلب ویران همنشینم
دگر با هجر تو "خلوت نشینم "
ترا از سوز قلبم با خبر نیست
ولی دل را شکستن هم هنر نیست!
بروکس همچومن دیوانه ات نیست؛
به شیدائی: کسی ؛؛فرزانه ات ؛؛نیست؛
۱۳ فروردین ۱۳۸۷/۱۹ آپریل۲۰۰۸
سروده فـــرزانه شـــیدا
منبع اشعار : http://javedane-ha.blogspot.com
|
ماخذ : http://dyar.mastertopforum.com/-vt1844.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.