> * فرگرد گیتی * تمنای واپسین آدمی ، شناور شدن در بسامدهای گیتی است . ارد بزرگ بسامدها : امواج _____________________
در فرگرد گیتی همانگونه که * ارد بزرگ میفرمایند: انسان عاشقانه مجذوب این است که در دنیای خود در تمامی جنبه های خوب زندگی غوطه ور گشته وبیآموزد تجربه کند واز هیجان متفاوت زندگی بهره مندگردد. ارد بزرگ ___________________ ما انسانها نمیتوانیم در تمامی طول زندگی با واینکه در روزمره گی زندگی گم گشته وبه آنچه بوجود خواهد آورد اکثر انسا نهائی که روحی اندوهگین ونگاهی منفی دارند از این قبیل افراد هستند بارها وبه تکرار گفتیم که تسلیم شدن درمقابل زندگی نه تنها به سود آدمی نیست بااینوصف چگونه میشود انسانی ببیند که رو به تاریکی پیش میرود معمولا انسانهائی که قادر به تغییر روزمره گی زندگی خود نیستند نیاز به کمکی بالاتر از سخن من یا پند واندرز دیگران دارند . روانشناسان واندیشمندان بزرگ دنیا همواره میگویند: هیچ شرم آور نیست که گاهی در زندگی خود را درمانده ولی این شرم آور است که با دانش براین مسئله , همچنان آگاهی بامید این باشیم که روزی درست میشود و حتی بدون اینکه خود تلاشی بر ان داشته باشیم از دیگران نیز, این احتیاج روحی واحساسی را پنهان نموده وبه سرکردن در این مرحله شخص می بایست به کمکی بالاتر از یک آشنا ویک دوست اما متاسفانه ، تفکر عامه در باب روانشناس وروانشناسی در ایران ودرواقع اگر آنکه امروز بطور کامل ازخود بیخود گردیده در زمانی پس بیائید واقع بین باشیم : - من نمیتوانم مشکلم را حل کنم - بی آنکه بخواهم عادت کرده ام که غمگین باشم حتی اگر آنروز * اینها تماما نشانه های افسردگی ست * _______________________ وزمانی که راه حلی نیست , چاره فقط مراجعه به دکتر مخصوص آن است ! درد چه روحی باشد چه جسمی چه از روح بر جسم وچه برعکس بدین معنی ست که بدن اعتراض میکند تا و در زمانی که شما، خود نمیتوانی تصمیم بگیری, که چیزی را عوض کنی آنگاه میبایست قبول کنی که چیزی دراین میان درست نیست وتو آنرا نمی شناسی. چیزی که لا زمه ی دانستن آن و شناخت وآگاهی از آن در نتیجه درهمین مکان می بایست تصمیم قطعی برای گرفتن کمک * تسلیم ! * بسه دیگه برای من , این گذرون ِلحظه ها هرجارو هم ، نگاه کنی ، نگفته اینا رو ،خدا!! فرزانه شید ا/ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸ ********* گیتی در جنگ و آوردی بزرگ در گردش است . اندیشه و تلاش خردمندان از **ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ** همچنین بزرگان جهان میگویند: پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است! ***** اینکه نپرسیم که آیا راه حلی وجود دارد یا خیر ودر نادانی خود باقی بمانیم که وخداوندگار نیز ازاینکه ببیند فردی بدون هیچ تلاش تنها خداوند بندگانی را که به ستم وغم نام وشماره آیه وسوره در خاطرم نیست اما آنچه ارزشمند است مسئول میباشد کمااینکه شنیده ایم که میگویند: چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است شما نمیتوانید برای دیگران انسانی نیکوکار باشید. زمانی که هنوز در کار زندگی خود باز مانده اید یا از رسیدن بخود انسانی که خود را دوست نداشته باشد واگرچنین باشد از آن دسته انسانهائی ست که جز چاپلوس ومغلطه کار مردم فریب وعام فریبی ، بیش نیست! واما درچنین مرحله ای از زندکی ست که من ،تو ،ما بهر شکل نشستن هرگز جهان وگیتی را به * صدایم در نمی آید ...صدایت کو؟!* صدایم در نمی آید،نه حتی کُنج تنهایی نه در جمعی که دائم از حقیقـت قصه ، می سازد !نه در آن باور دیروزی مطلق که ترمیم درون زخمی من بود ! صدایم در نمی آید نه حتی در نوشتاری که رنگ عاطفه در جوهری شبناک وگه در تیرگی رنگ ِ شب اندوه به جایم باز می نالد ! (حقیقت رااگرانکار می باید" حقیقت "نیست! ) صدایم در نمی آید، نه آنجایی که می بایدبه خشم سینه فریاد یز درد دائم این زندگانی زد ! صدایم در نمی آید ، صدایت کوُ ؟! که در کُنجی خداونداصدای ناله واندوه می پیچدو اشک درد ، فراوان میچکداز دیده مظلوم ! ولی تنها ، سکوتی نابسامان کوچه گرد ِ روز وشبهایی ست که من در بیصدایی ها ! که تو در بی خیالی ها ! که او گم کرده سیرت غرق یک آیینه ی شفاف ! و آنها و همه مشغول لافی چند به خود سرگرم و مشغولیم ! من اما شرم میدارم که در دستم قلم شیون زنان تر می کند ، چهرِ ورق ها را ! و من در آه خود گم می شومَ ،در ابر !من آخر سخت گریانم ! ومی بارد نگاه آسمان مغموم و خون آلود ! و در خشمی ، به رعدی ....می شکافد , سینه خود را ! بگو حالا کدامین چهره گویا بود؟ً! نگاه تو درون آینه با رنگهای مانده در صورت نگاه لاف زنهای همیشه دائمامشغول حرافی ! نگاه دستهایی که هردم با قلم تسخیر می گردد و روحی باز می میرد ! و یا آن آسمان با هر شکاف رعد بر سینه ز درد و زجر وظلمی کهبه جای اشک او، همواره و هر روز چو رودی محوبه روی این زمین جاریست ! من اما بازهم خاموش ،صدایم درنمی آید ! تو هم آینه را بردار و بر چهری که روزی پیر خواهد شد به رنگ و روغنی دیگر ،بزن دستی ! توهم ای لاف زن هر روزه و هر روزبه گوش هرچه بیکار است بخوان ؛یاسین؛ به گوش خود ! و در دل خنده کن بر جمع بیکاران ! به کُنجی دیدگانی باز می باردبه کنجی باز مظلومی ست صدایش گم شده در این هیاهو ها که در آن باز سبزی ، باز میوه باز حرف ِ نفت وگاز وُ گالُن بنزین و رنگ آخرین ُرژ ،بر لب مصنوعی خواننده ی غربی تمام حرف هرروزجماعت هاست ! و اما ظلم را در کاغدی رنگیبه روبانی و تزئینی به هرچه بی خرد تر ازخود و از خویش چه آسان می فروشد ، در دم بازار ! صدایم در نمی آید . . . صدایت کو ؟! که گر حتی فغان هم سر دهمچیزی به این قلبم نمی ماسد ! و آهم می رود تا ابر ! که تا در رعد جانسوز" سما "أ, من هم بگریم باز ! صدایم در نمی آید!صدایت در نمی آید ! تفاوت این میان در چیست ؟ خموشی تا ابد رنگ خموشی هاست ! ___________________ صداهم تا ابد در واژه های درد حیران است بدون حنجره در باد ! صدایم در نمیآید . . . صدایت کو !؟ من اما سخت گریانم .... من اما سخت گریانم ! فرزانه شیدا / یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶ *******
******** بی مایگی و بدکاری پاینده نخواهد بود ، گیتی رو به پویندگی و رشد است . ********* ... وحال آنکه هستند انسانهای چاپلوس ومغلطه کار وعام فریبی که که چه دنیا و چه مردم رانمیتواند تاابد بخود مشغول کرده وسرانجام آنچه درون مایه آنهاست درجائی نمایان خواهد رفت وسرانجام جائی تحمل خویش را زکف داده بی آنکه خود وهمینجاست که میگویند: *آنانیکه خویی جانور گونه دارند و تنها در پی زدودن گرفتاریهای ****** در این جا نگاهی بر ده فرمان خواهیم داشت: "ده فرمان " _______________ در مناجاتی پاک, دستها سوی خداوند ,بلند روح سرشا ر ز امواج دعا : یا محمد (ص) تو مرا یاری کن تا بگویم ز تو و نام خدا من ز هر جمله که از سوی خداست همچو شمعی بدرون آب شدم غرقه در این همه آیات خدا غرقه در این گوهر ناب شدم من ز قرآن تو سرشار شدم با هرآن سوره و هر آیه ی عشق مست قرآن شده هشیار شدم زینهمه جمله ی پرمایه ی عشق کاش یارب که توان بود مرا تا بدرگاه ِ تو راهی جویم تا بگویم بتو از بنده گیم راه تو همچو محمد (ص) پویم لیک در راهِ تو این می بینم که محمد(ص) فقط او بود وهم اوست مظهر پاکی و ایمان به خدا این همان اوست که اینگونه نکوست من کجا هستم و او بوده کجا این همان مرد خداوند من است این همان گوهره ی پاک وجود این همان یاور دلبند من است روح پرواز دعا همچو صعود این همان رهبر ایمان باشد که به غفلت زده , پایانی داد او که دل در ره ا و می کوشد او که ایمان مرا جانی داد او که قرآن ِ تو بر دنیا داد او که در هرسخنش پندی بود او که عشق تو به این دلها داد او که چشمان مرا باز نمود دل ِ" شیدای" مرا باز نگر! زندگی با تو مرا آغاز است روزگارم همه سرشار دعاست روحم ازعشقِ ِ تو در پروازاست دل شیدائی من در ره ِ عشق با محمد (ص) نفسء گرم خداست عشق تو عشق محمد (ص) بدورن این سعادت به من شیدا بخش تا بدرگا ه ِ تو باشم مجنون گر حقیرم تو مرا باز ببخش که مر ا در ره تو راه بسی است یاورم در ره تو مرد خداست آن محمد (ص) که مرا دادرسی ست آن محمد (ص) که تو پندش دادی تا به قرآن بنویسد بر ما* پند هائی ز ره آزادی* ده سفارش که تو براو کردی و به هر مُسلم پاک و آزاد و محمد (ص) به منو بر ما گفت که خداوند مرا پندی داد پیرو راه خدا گر هستی بنده ی خالص آن یارب باش که بهشت تو بدینگونه بجاست* * ره اخلاص به خاطر بسپار, آشکار است و یا پنهانی* *دادگرباش به خشنودی و خشم* , گر که یک مُسلم با ایمانی* *در میانه ره خود پیش ببر* در نیازو به توانمندی خویش* *بگُذر با دل خشنود و بِبخش* گر کسی کرده دل زار تو ریش* *دست یاری بده بر آنکه ترا* کرده محروم به ظلم و ستمی* * برو دیدار همان یاور و دوست* که ترا ترک نموده به غمی* *و فراموش مکن بنده ِی حق* که نگاه تو بوّد عبرت و پند* * یاد کن با سخن از یاد خدا* یا لب ِخویش به "اندیشه " ببند*!! و چنین بود محمد (ص) به جهان و هم او گفت به یاران خدا : *ای مسلمان به هرآن وقت و زمان* سخنی را تو به بیهوده مگو* *باش آگاه تو از آن *حق زبان* * که بهشتی ست* زبانی که نکوست* *مکن آلوده زبان را تو به خشم * مشو رنجی بدل دشمن و دوست *** و چنین بود ره مرد خدا او همان مظهر پیمان و وفاست اوهمان مظهر پیوند خدا او همان راه رسیدن بخداست رستگاری تو بیآموز ز او که محمد (ص) ره ِ الله رَود با همان او* سخن از عشق بگو تا دلت همره ِ الله شود. "دل شیدائی" ما همره توست یا محمد (ص) , تو مرا یاور باش تو بگو راه منو عشق کجاست تو مرا در ره او رهبر باش* * فرزانه شیدا آبانماه ۱۳۸۵ * بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی آدمهای گوشه گیر است که عشق و احساس را سپر دیدگاههای نادرست خود می کنند. ***** انسانها در راه زندگی همواره سخن از عاطفه ها باز میگویند اما هستند عده ای که در کنج تنهائی خود از شدت اندوه به به چنین عواطفی رو کرده وبگونه ای که در مسیر درست باشد راه نپیموده و همواره طعم تلخ شکست را در خویش احساس میکنند ما هرگز نمیتوانیم همه را دوست بداریم اگرچه میتوانیم با عطوفت برهمه بنگریم اما دراین میان هستند انسانهائی که لایق محبت ما نباشند انسانهائی که هرچه بر آنان محبت کنی در نهایت جز پشیمانی برایت برجا نمیگذارند وسرانجام باعث اندوه دائمی شخص میشوند هستند کسانی که از عطوفت ومهربانی تو تنها در جهت پیشرفت خود استفاده میکنند و زمانی که نیاز خود را برطرف کردند به هیچ وجه بخاطر نمی آورند که چگونه وتوسط چه کسی به موقعیت فعلی خود نائل گشته اند وهستند کسانی که بانهادن پای خویش بر سر دیگران خود را در زندگی بالا کشیده وزمانی که به مقامی میرسند هرگز خود را از مردم عام وعادی نمی دانند. وهمچنان در یک خودپرستی وخود بهتر بینی وخود ستائی * حقارت آمیزی* تنها به سود ونفع خود توجه میکنند بی انکه بدانند درنگاه عام وخاص در ظاهر شاید محترماما دراصل دردرون دیگران جز احساس حقارت چیز دیگری از احساس آدمی را بهره نبرده اند چنین افرادی حتی به تملق دیگران شاد شده وباور میکنند که کسی هستند وحتی اگر به زور قدرت وثروت خویش کسی هم شده باشند درقانون گیتی ودر قالب انسانی ذبون وحقیرند چرا که از مهمترین بخش انسان بودن بی نصیب مانده اند بنی آدم اعضای یکدیگرند ...که در افرینش زیک گوهرند چو عضوی بدرد اورد روزگار... دگر عضوها را نماند قرار اما اینگونهافراد چنین شعر را خواهند خواند بنی آدم اعضای یکدیگرند سر یک قران روی هم میپرند چراکه در نگاه اینان هیچ چیز ارزشی ندارد مگره جز همان پول وثروت !!. اینگونه انسانها بی شک انسانهائی بوده اند که از محبت هرگز سهمی نبرده اند وچه در زندگی درجامعه کوچک خانواده چه در اجتماع بسیار شکست خورده بوده اند وامروز که خود را درمقامی میبینند بقول معروف به سایه خویش میگویند: توکه هستی که بدنبال من راه افتاده ای, به دنبال من نیا !!! _______________________ پنجره اینــهمه پنــجـره در کوچه و شهر فرزانه شیدا/ 1382 گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال * باغ زندگی* ______________
سینه را فرمان داد : فرزانه شیدا / 1362 بیائیم یاد بگیریم در هرلحظه ی زندگی " زندگی " کنیم و به خاطر بسپاریم که زیبائی زندگی در زیبا دیدن است وفراموش نکنیم که: مرگ روزی خود خواهد آمد پس تا زنده ایم , زندگی را زندگی کنیم. ************* * فرگرد گیتی * را دراینجا به اتمام میبرم به امید روزگاری خوش برای تمامی بشریت در سراسر دنیا پایان این بخش ** به قلم : فرزانه شیدا** پنجشنبه 5 شهريور 1388 |
http://b4armannameh.blogspot.com/
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.